خــدایا مـن هـمانم کـه...
خـدایـا ...
مـن هـمانی هسـتم کـه وقـت و بی وقـت مـزاحمت می شـوم؛
هـمانی کـه وقتـی دلـش می گیـرد و بغضـش می تـرکد، می آیـد سـراغت!
مـن هـمانی ام که همیـشه دعـاهای عحـیب و غـریب می کنـد ...
... و چشـم هایـش را می بنـدد و می گـوید:
" مـن ایـن حـرف هـا سـرم نمی شـود...! بـایـد دعـایـم را مستـجاب کنـی! "
هـمانی کـه گـاهی لـج می کنـد و گـاهی خـودش را بـرایت لـوس می کنـد!
هـمانی کـه نمـازهایـش یکـی در میـان قـضا می شـود... و کلـی روزه نـگرفته دارد!!
هـمانی کـه بعـضی وقـت هـا پـشت سـر مـردم حـرف می زنـد!
گـاهی بـدجنـس می شـود،... البتـه گـاهی هـم خـودخـواه!...
حـالا یـادت آمـد مـن کـی هـستم؟!
خــدایـا... می خـواهم آنـگونه زنـده ام نـگاه داری، کـه نشـکند دلی از زنـده بـودنم ...
و آنـگونه مـرا بمیــرانی، کـه کـسی بـه وجـد نیـاید از نبـودنـم !
♥ گاهـے میرسہ ڪـہ בیگہ اَز خـدا نـہ پول میخواے ،
نـہ خونـہ میخواے ،
نـہ ڪـَس و ڪار میخواے ،
نـہ ...
یـہ موقع هایـے هست فقط یـہ בل خوش میخواے!!
فـقـط یـہ בل خـوش ... !
- ۹۲/۰۳/۱۵
چقدر دلم میخواهد یکی بیاید این قلم را بگیرد
تا نفس های آخرِ دستانم این شعر را ادامه دهد
و مرا با “تو” در سه نقطه های همیشگی تنها بگذارد … !
+بسیارزیبا... وب جالبی دارین دوست خوبم ممنون که لینکم کردید شماهم لینک شدید