رستـــــگار

میــدانـم ... روزی ختـم به خیـر می شویم ... اللهم عجل لولیک الفرج !

رستـــــگار

میــدانـم ... روزی ختـم به خیـر می شویم ... اللهم عجل لولیک الفرج !

رستـــــگار

نـه چنـدان بـزرگـم،
کـه کـوچک بیـابم خـودم را؛
نـه آنقـدر کـوچک،.. کـه خـود را بـزرگ!

بـر مـا گذشـت نیـک و بـد امـا... تـو روزگـار،
فکری بـه حال خویش کن این روزگار نیست!

زیـن همرهان سست عناصـر دلـم گـرفـت،
شیـر خـدا و رسـتم دسـتانم آرزوسـتـــــــ!

مـن در رقـابت بـا هیچکـس جـز خـودم نمی باشـم!
هـدف مـن؛ ... مغلـوب کـردن آخـرین کاریـست کـه انجـام داده ام..

آخرین نظرات
پیوندها

۱۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

۳۰
مرداد

نمی دانـم چگـونه تفسیـرت کنـم؛ ای زیبـاتـریـن!

نـه بیـان را تـوان قـدم گـذاردن در بلنـدای معـرفت تـوست؛

... و نـه قلـم گـویای بی کـرانگـی ات؛

ای پهـــناورتـرین دریــای عشــــق!



♥ همیـشه سـراغـت را از طلــوع  می گیــرم؛

خـدا نکنـد تـو حـوالی غــروب گـم شـده باشـی!...


 دلــم تنـــگ ِ غــروب ِ کـــربلاســت!.. همیــــن!


  • زهــرا
۳۰
مرداد

تعلـق کـه نـداشتـه بـاشـی بـه جـایی؛

بـه کسـی؛ 

بـه چیــزی؛

تمـام شـدنـت راحـت تـر از آنـی می شـود کـه گمـان می بُـردی!!



 گــاهی؛

احسـاس می کنـم روی دسـت خـدا مانـده ام!!

خستــه اش کـرده ام!!

خـودش هـم نمی دانـد بـا مـن چـه کنـد!!!


 شـاید تنـــها شــادی زنـدگی ام ایـن اسـت:
کـه هیــچ کـس نمی دانــد تـا چـه حـد غمگیــنم!!


  • زهــرا
۲۸
مرداد

تکیـه مـده؛ جـز بـه آن شـانـه ای کـه بـدانی اگـر خـوابـت بـرد، سـرت را زمیـن نـمی گـذارد...

جـایی امـن، مثـل شـانه هـای ولـیّ خـدا...

... و گـدایـی مکـن؛ هیـچ چیـز را از هیـچ کـس،

چـرا کـه بـه گـدا مـطاع ارزشمـندی نـمی دهنـد،...

مگـر آن درگـاهـی کـه نـه بـه انـدازه نیـاز تـو، بلـکه بـه وسـعت کـرم خویـش بـر تـو نـازل می کـند... 

جـایـی مثـل در  ِ خـانـه ی آل الله!



♥ در سینـه جـز ولای تـو را راه نـمی دهـم،

ایـن ملـک را بـه غیـر تـو مـــولا نـمی دهـم.


♥ این دل ز جنس پنجره فولاد تو نبود... یعنی که زود می شکند از فراق .. زود!


  • زهــرا
۲۷
مرداد

حسـرتش بـه دلـم مـانـده... 

کـه یـک بـار قسـمتم شـود،

نمـازی بـدون یـادی از دنیـا.. پـُر از یـاد خــدا...

دلـم بـه دو رکعتـش هـم راضیـست!



♥ دل را کـه باشـد جـای تـو، شـد خـانه ی اعـدای تـو...

وحـدت کـجا معنـی دهـد؟.. بـا کثـرت دلــدارها!


  • زهــرا
۲۷
مرداد

در کـافـه بـاران می‌بـاریـد،

... و خیـابان خشـک بـود!
کـافـه‌ چی گفـت:
تـرک بـدهـم یـا فـرانـسه؟
گفتـم:
قجــری لطــفا!!

♥ قهـوه ام را شیــرین کـن کـافـه چی،

آن زمـان کـه تلــخ می خـوردم.. روزگـارم شیـرین بـود!


  • زهــرا
۲۷
مرداد

آشـوب همـان لحظـه ای اسـت کـه لبخـند بـه لبـهای تـو نباشـد...



♥ هنـوز هـم کـه هنـوز اسـت... 

تنـها کسـی کـه نـازم را عاشـقانه و بـی تــوقـع می خـرد؛ تــویی مــادر!


  • زهــرا
۲۴
مرداد

نـگاهی بـه معــماری آرامـگاه حکیـم عـمر خیــام :

این بنای جادویی کار معمار زبر دستی به نام  استاد هوشنگ سیحون است.

ایشان خود در باره این بنا می گویند :

آرامگاه خیام در باغ امامزاده محروق نیشابور قرار داشت اولین کاری که باید انجام می دادم این بود که به گونه ای طراحی کنم که آرامگاه خیام و امامزاده محروق تداخل پیدا نکند؛ به همین منظور من برای باغ محوری عرضی تعریف کردم تا آرامگاه را که در گوشه شمال شرقی باغ قرار داشت از امامزاده جدا کنم.

از طرفی دیگر در چهار مقاله عروضی گفتاری از خیام آمده مبنی بر اینکه ایشان گفته اند که :

"من آرزو دارم مزارم در جایی باشد که در بهاران برگ گل روی مزارم بریزد."

بنابراین من مکانی در باغ را که اختلاف ارتفاع سه متری نسبت به درختان زرد آلوی باغ داشت انتخاب کردم چون این مکان سه متر پائین تر قرار دارد فصل بهار شکوفه های زرد آلو روی مزار میریزد.



خیــام؛ ریاضیدان، منجم، و ادیب، بود.

سعی داشتم که این سه جنبه شخصیتی در مزارش تجلی پیدا کند. من ده پایه برای آرامگاه در نظر گرفتم. عدد ده اولین عدد دو رقمی است و پایه و اساس بسیاری از اعداد می باشد از هر پایه دو تیغه بر پایه مدل ریاضی خاصی به صورت مورب بالا می رود و با دیگر تیغه ها برخورد میکنند، و از رو به رو بر روی پایه مقابلشان پائین می آید. همه این تیغه های مورب در محور عمودی وسط برج همدیگر را قطع میکنند سطح پیچیده حاصله بر اثر یک فرمول ریاضی به وجود آمده که سنبل جنبه ریاضیدان خیام است از طرف دیگر تقاطع تیغه ها در سقف آرامگاه یک ستاره به وجود می اورد که سنبل ستاره شناسی خیام محسوب می شود. 

خیام سرانده رباعیات است من برای اولین بار در ایران از خط شکسته به صورت سیاه مشق استفاده کردم تا مجموعه ای انتزاعی را به وجود بیاورم. انتخاب رباعیات نیز به وسله مرحوم استاد جلال همایی انجام شد. رباعیاتی انتخاب شد که در اصل بودن آنها شکی وجود نداشته باشد ما بر روی هر کدام از پانل های لوزی دو رباعی به کار بردیم که مجموعا بیست رباعی در کل مجموعه نوشته شد.


♥ هوشنگ سیحون (۱ شهریور ۱۲۹۹ - تهرانمعمار و نقاش ایرانی، استاد معماری و رییس سابق دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است... 


  • زهــرا
۲۳
مرداد

شـاید خـدا نمی خـواهـد مـن بـه کـربـلا بـرسم...!

چـون اگـر بـرسم... دیگـر هیـچ وفـت؛ هیـچ چیـز از او نخـواهم خـواسـت!



♥ عجـب نـداره، خـدا یـه بـاره.. قبــله رو تغییـر بـده رو بـه حـرم  ِ تـــو!


♥ تـا یـه زائـر میرسـه از کـربلا ایـن گفـتگـومه:

منـــم آقـا آرزومــه....

دعوتـم کـن کـربلا کـه دیگه پـای آبــرومه... منــم آقــا آرزومــه...


  • زهــرا
۲۲
مرداد

پیـام مـردم قــانـع بـه مسئــولین خدمتــگذار(!) :

بخـوریـد و بـدزدیـد؛.. امـــا دعــوا نـکنیـد!!



♥ مـرا بـه خیـر تـو امیـد نیـست.. شـَر مـرسـان!

♥ اللهـم لا تسلـط علینـا مـن لا یرحمـنا!


  • زهــرا
۱۸
مرداد

چنـد وقـت پیـش یـه داستـان خونـدم کـه خیلـی روم تأثیـر گذاشـت... قضیـه از ایـن قـرار بـود کـه:


تمسـاح بـه پسـر بچـه ای کـه کنـار سـاحل رود و البتـه کنـار مــادرش ایستـاده حمـله میکـنه و پسر بچـه تـا کمـر تـوی دهـن تسـماح گیـر میکنـه!

مــادر بیـچاره بـا چنـگ و دنـدان سـر و دسـت پسـرش رو میکـشه کـه از دهـن تمـساح درش بیـاره!..

خلاصـه با کمـک مأمـورین زحمـت کـش محیـط بـانی بچـه خـلاص میـشه... البته با سر و بدن خونی!

وقتـی خبـرنگارها بـا پسـر بچـه مصـاحبه میکنـن ازش میخـوان کـه جـای دنـدان تمـساح روی پاهاشـو نشـون بـده.. 

پـسر بچـه میـگه:

من از اون زخم ها بدم میاد ... پس  نشون نمیدم!.. 

اما زخم های سر و صورتم رو دوست دارم... اینا زخم های عشق ِ مادرمه!!


خیلی وقتا.. وقتی کنار پـرتگاه گناه بی احتیاطی میکنیم .. 

خدایی از مادر مهربان تر هست که ما رو کنار میکشه!.. 

"وَ عَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ..."... و زخمی میشیم...!


... من برای زخم های روحم نشانه گذاشتم؛... تا یادم نرود کی و کجا دست خدا را رها کردم!



♥ هـرچنـد بـُردی آبـم، روی از درت نتـابم،

جـور از حبیـب خوشتـر .. کـز مـدعی رعایـت!


♥ حافـظ از جـور تـو حاشـا کـه بگـرداند روی،
مـن از آن روز که در بنـد تـوام آزادم!