رستـــــگار

میــدانـم ... روزی ختـم به خیـر می شویم ... اللهم عجل لولیک الفرج !

رستـــــگار

میــدانـم ... روزی ختـم به خیـر می شویم ... اللهم عجل لولیک الفرج !

رستـــــگار

نـه چنـدان بـزرگـم،
کـه کـوچک بیـابم خـودم را؛
نـه آنقـدر کـوچک،.. کـه خـود را بـزرگ!

بـر مـا گذشـت نیـک و بـد امـا... تـو روزگـار،
فکری بـه حال خویش کن این روزگار نیست!

زیـن همرهان سست عناصـر دلـم گـرفـت،
شیـر خـدا و رسـتم دسـتانم آرزوسـتـــــــ!

مـن در رقـابت بـا هیچکـس جـز خـودم نمی باشـم!
هـدف مـن؛ ... مغلـوب کـردن آخـرین کاریـست کـه انجـام داده ام..

آخرین نظرات
پیوندها

۲۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

۱۷
شهریور

یـک دنـیا احسـاس را بـا خـود حمـل می کنـم،

بهتـر بگـویـم...سراسـر احسـاس شـده ام!...

امـا...

نـه می توانـم آن را بیـان کنـم و نـه حتی نشـانش دهـم،

هنـگام بیـانش بـه لکنـت می افتـم!!

و هنـگام نشـانش، به عجـز...

نـه راهـی بـرای ظـهور احسـاسم هسـت و نـه تحملی بـرای حمـل آن!

تمـام قـوایم را در یـک جمـله جمـع می کنـم؛

و بـا نـگاهی سـرشار از شـوق،

و لبـانی پوشـیده از لبخنـد....

بـه آرامـی در خلـوت خـودم زمـزمه می کنـم:

دوستـت دارم!

امـا او نیـست کـه بفهـمد عمـق ایـن حـرف را...

زیـاد مهـم نیـست...یعنـی؛ دیگـر مهـم نیست!

مهـم، فقـط  و  فقـط منـم!

چـرا کـه ایـن منـم کـه حامـل چنیـن بـار سنگیـنی هستـم، نــه او!...

و انسـان بـه مقـدار بـاری کـه بر دل حمـل می کنـد، ارزش می یابـد!

بگـذار نفهـمد،... خـودم کـه می دانـم!

خـودم کـه می دانـم بـرای بیانـش چـه دردی کشیـده ام و بـرای نـشانش، چـه زجـری!

خـودم کـه می دانــم!

همیـن کـافی ســت!

مـن، بـه خـودم، بـه عشـقم و بـه حـرف هـایم ایمـان دارم...

ولـی بیـش از اینـها.. بـه غـرورم وابستـه ام!

تنـها کمـی انتـــظار لازم اسـت...

و البـته جـرعـه ای دلتنــــگی!!!

♥ چشمــهایتـــ را ببنــد... 

دل آدمــ کهـ میـ سـوزد،.. دودشـ مستقیمـ میـ رود تـویـــ چشـمــ کسـیـــ کـهــ دوستــشـــ دارد!!!


  • زهــرا
۱۶
شهریور

کشـور فـرانسه روز باستیـل را بـه مناسبـت آغـاز انقـلاب فرانسـه در سـال 1789 هـر سـاله جـشن می‌گیـرد. عکاسـان بالاتـر از پاریـس را بـرای ایـن منـاسبـت عکاسـی کـرده‌اند.

پـاریس بـا ترکیـب منحـصر بـه فـرد خـود از معـماری تـاریخی و امـکانـات جدیـد، الگـوی بسـیار خـوبی بـرای شـهرهای تـاریخی و گـردشـگری اسـت.


بر فراز پاریس


♥ بقیـه عکسـها در ادامـه ی مطلـب!

♥ اللــهم ارزقنـــا!!!! :D

  • زهــرا
۱۵
شهریور

 "یــا فاطــمه اشفعــی لـنا فـی الجـنـه"


♥ روز  ِ عــزیـز  ِ دل ِ بــابـا،

هـووی مــامـان،

و نـامـوس داداش... مبارکـــــ!!

  • زهــرا
۱۴
شهریور

 داشتم ماجرای جنگ خیبر رو می خوندم، رسیدم به آخرای داستان که حضرت امیر علیه السلام می فرمایند:

«والله ما قلعت باب خیبر بقوة جسمانیة بل قلعتها بقــوة ملکوتیــه»

 یعنی به خدا سوگند که در  ِ خیبر را با نیروی بدنی نکندم بلکه آن را با نیروی ملکوتی و الهی از جای در آوردم!

(فضائل الخمسة، 2/325) 

اول به ذهنم رسید که خب اینم یه معجزه ی الهی هست و جای فکر نداره!... اما به نظر من قضیه قابل درک تر از یه معجزه ی ماوراییه!... مسئله ای که شاید من و شما هم تجربه کرده باشیم!!..

البته یقینا نه در حد و اندازه ی حضرت امیر علیه السلام.


فرض کنید خسته و کوفته برگشتین خونه، حتی نای سر پا ایستادنم ندارید!.. یهو یه نفر زنگ می زنه... کسی که خیلی وقته منتظرشید... کسی که واسه شما خیلی مهمه!.. کسی که واقعا عاشقش هستین!..

مثلا مخاطب خاص!!

تو این وضعیت چنان از جا می پرین که انگار نه انگار خسته بودین!.. 

حالا اگه کسی که انتظارشو می کشین خدا باشه... عشق، خدا باشه... ضربان قلبت خدا باشه...

مخاطب خاصت خدا باشه؛

خدا یه نظر کنه در خیبر از جا کنده میشه... دقیقا "بقوة ملکوتی"...

و صد البته  لیاقت همچین نگاهی رو خدا به هر کسی نمیده... 

نـه خـدا توانـمش گفـت، نـه بشـر توانمـش خوانـد!

متحــیرم چـه نامـم شـه مـلک لا فـتی را...



♥ دعای ندبه طولانیه.. و از حوصله ی من ِ عاصی خارج!!... امـــا...

این فرازش غوغا می کنه با دلم:

وَ شیعَـتُکَ عَلـى مَنـابـِرَ مـَنْ نـُورٍ؛ 

مُبـْیَضَّةً وُجـُوهُهـُمْ؛ 

حـَوْلى فـِى الْجـَنَّةِ؛ 

وَ هُـمْ جیـرانى... 

وَ لـَوْلا اَنـْتَ یـا عَلــِىُّ لـَمْ یُعـْرَفِ الْـمُؤمِنـوُنَ بَعـْدى...


از صـدای سخـن عشــق ندیــدم خوشـــتر!

۱۲
شهریور

ز بـاز خـوانی روز  ِ حسـاب آزادم...

ورق چنـان سـیاه کـرده ام کـه نتـوان خوانـد!!



♥ اَللّـهُمَّ تُـبْ عَلَـیَّ حَتّـی لا اَعصِـیَکَ!

♥ فـاصـله از بهشـت تـا بـه خشـت، خـوردن یـک سیـب بـود؛ 

و از اینـجا تـا بهـشت؛ نـخوردن صــدها سیـب... افســوس از ســقوط!!


  • زهــرا
۱۰
شهریور

امـشب...

آسـمان سـیاه و آسـمانیـان سـیاه پـوش شـده اند...

فـوج فـوج مـلائکه هبـوط کـرده اند و نقـطه ای از زمیـن بـه نـام بقـیع را نـور بـاران کـرده اند...

... و بقــیع گـریان است...

گـریان اسـت و در انتـظار جگـر گـوشه زهـــراست...

آری مـاه بـرای همیـشه در محـاق رفتـه و از کـوچه هـای مدیـنه غـم می بـارد...

گـویا کـه عـرش خـدا تـرک خـورده است!

ای بقیـع... ای مـدفن دردانـه های عالـم.... ای راز دار اسـرار الهی...

لـب بـاز کـن...

بـا مـن سخـن بگـو... از درد هـایی کـه جگـرت را بـه آتـش کشیـده اسـت...

بگـو کـه امشـب میـزبان کـدام ستـاره ای؟ 

بگـو کـه امشـب از بـرای کـدام هسـتی ِ از دسـت رفتـه از دیـده خـون فشـانیم؟

امشـب خـورشـید شـشم در خـاک تـو طلـوع کـرد...!

السـلام علیـک یـا جعـفر بـن محـمد ایـها الصــادق یـابـن رســول الله...


♥ حضرت صادق علیه السلام فرمود:
هرگز کسى به مقام بندگى خالص نمیرسد مگر آن‌که تعریف کردن و بدگویى دیگران از او به نزدش برابر باشد،

زیرا کسى که در واقع و نزد خـدا خوب و پسندیده است؛ با بد گویى و تکذیب مـردم بد و ناپسـند نمی شود...

و کسى هم که در حقیقت و در پیشگاه خداوند متعال پست و مطرود است؛ با تعریف و تجلیل دیگران عوض نخواهد شد!!


  • زهــرا
۱۰
شهریور

امـام جعـفر صـادق علـیه السـلام:

از پیغمـبر پـرسیـدند : کـفاره غیبـت چیـست؟ 

فـرمـود : بـرای آن کـس کـه غیبتـش کـردی هـر زمـان بـه یـادش افـتادی از خـدا طلـب آمـرزش کنـی. 
اصـول کـافی ، ج 4 ، ص 61


ای بهار همیشه های خدا - حاج منصور

 


♥ دل گـرفتـه یـاد ایـوان بقـیع
دیـده ای داریـم گـریـان بقـیع
حیف بر خاکـش بتـابد آفتـاب
سـایه­ی عـرش است بر جـان بقـیع!

 کـاش بـودم شـعله تـا شمـع مـزارت می شـدم...

  • زهــرا
۰۹
شهریور

اگـر مـن روزی مُـردم...



  • زهــرا
۰۶
شهریور

تلویزیون سه کانال بیشتر نداشت...

بعد از ظهر اجازه داشتم برنامه کودک ببینم،
خانم مجری با توصیه‌های بهداشتی تکراری روی اعصابم میرفت، 
آقای مجری بالا و پایین نمی‌‌پرید، امیر محمد هم نداشت!... آواز هم نمیخواند... 
"بچه‌های مدرسه ی والت" چشمم را به یک دنیای جدید باز کرد،... به یک فرهنگ متفاوت!...

اول مـــهر بود که معنی‌ دقیـق "چندش" را با دیدن "حسنی کلاس اوله" درک کـردم!..
با فوتبالیست‌ها زندگی‌ کردیم و بزرگ شدیم، قسمت به قسمتش خاطره انگیز شد...
اوج همـزاد پنداری کودکانه مان در این مجموعه بروز پیدا کرد،...
و در خیابان‌ها هزاران "سوباسا" به دنبال توپ‌های پلاستیکی دو پوسته می‌‌دویدند،... 
و من به عشق "کاکــرو" نوک حملهٔ تیم کوچه مان بودم!!!

 پدر و مادر‌ها در دیدن "بابا لنگ دراز" و "مهاجران" آنقدر شریک ما شدند که نتوانستند برای دیدن سریال‌های آخر شب مانع ما شوند!!
"لین چان"، "هانیکو"، آرایشگاه زیبا"،... همه و همه شدند خاطرات نسل ما؛ 
بخش مهمی‌ از ذهنیت ما نسبت به دنیای رنگارنگ بیرون!

از این قاب جادوی که بیرون بیاییم،
بطری‌های شیر با عکس آن گاو کج و کوله‌، مداد سوسمار نشان، آدامس خروس نشان، تراش شمشیر نشان و نوشابه شیشه‌ای زمزم با آن مسابقهٔ کذایی "ذائقه ایرانی‌، نوشابهٔ ایرانی‌""""، هرکدام گوشهٔ مغز ما جایی را اشغال کردند و جزئی‌ از زندگی‌ ما شدند.

راستی‌ اصل کاری... اولین پیوند ما با دنیای IT ،  "ماریـو"، قارچ خور بزرگ!!

می‌بینید!،... به همیـن راحتی‌ نـسل ما هم نوستـالژی دار شد!... چقدر زود بـزرگ شدیم،...
معلم، کلاس و تخته، همه رفتند گوشهٔ بایگانی خاطرات... جایی نزدیک مدرسه ی موش ها!!

چند وقت دیگر کات آخر سریال جوانی ما خواهد خورد... 
و بعد‌ها این سریال به تدریج در گوشه گوشه ی زندگی‌ مان پخش خواهد شد!...
خاطرات هر کس به کارگردانی خودش، ... خوب یا بد ساخته میشود...
... سریال زندگی‌ هنوز در حال تولید است...

هنوز فرصت باقیست!...

این هنر کارگردانی ماست که موجب تفاوت "شوق پرواز" با "شب‌های برره" می‌‌شود...
سختی و مشکلات برای همهٔ کارگردانان یکیست، برای ساختن تصویری ماندگار تلاش مضاعف نیاز است...
سریال‌های مناسبتی تلویزیون همیشه اثبـات کرده‌اند که در بـدترین شـرایط هـم می‌تـوان بهتـرین پـایان را بـه وجود آورد!...

پـس نـا امیــد نشـوید، تـا پـایان فرصـت زیـاد اسـت...!



♥ ما که نفهمیـــدیم دنیـــا دستِ کیه!!

 ولی‌ دستِ هر کـــی‌ هست …قربون دستت، دست به دست بچــــــرخون که به دستِ همه برســه!!

۰۵
شهریور

سـلامی سـاده و صمیـمی بـه تــو و خبـــر خـوش آمـدنـت! 


... و بـه روزی کـه وعـده ی طلـوعـش را همـه ستـاره‌هـا می‌داننـد...


هنـوز هـم؛ 


چشـم‌های همیـشه منتـظرم در خـیابان‌هـای سـوخته آسـمان بـه دنـبال نشانه‌ای از تـو می‌گردنـد،


نـه پـرنده‌ای آواز می‌خوانـد؛


نـه صدایی از فرشـته‌ای بـه گـوش می‌رسـد!


تنـهاترین صـدا، طنـین ضـربان قلـب ِ مـن اسـت.. 


کـه بـا هـر ضـربه ای کـه می‌نـوازد عقـربـه‌ های لعنتـی را بـه جلـو می‌فرستـند!


لحـظه‌ های بی تــو بـودن چقـدر کُنـد می‌گـذرند!


♥ امشـب؛ 

بـه قـدر تمـام ثـانیه‌ های لـه شـده دلتنـگت هسـتم،
 از تـو هیـچ نمی خواهـم؛... 
فقـط بـرای‌ ایـن پـرنده‌های ِ بی زبـان ِ انتـظار، کمــی مــهربـانی بـریز!... همین ...!

  • زهــرا