نـداشتـه هـا و تنـهایی هـای کوچـک بـا چیـزها و آدمـهای کـوچک پـر می شـوند؛
نـداشـته هـا و تنـهایی هـای خیـلی خیـلی خیـلی بــزرگ ، فقـــط بــا خــدا...
مهـم نیـست در ایـن زمیـن خـاکی چقـدر تنـها بـاشیم...
... و چقـدر حـرف هـایمـان بـرای دیگـران غیـر قـابل فهـم بـاشـد؛
و وقـت انسـان هـا بـرایمـان کـم!
شکــر کـه خـدا هـست...
او جبـران تمـام دلتنـگی هـا و مـرهـم تمـام زخـم هـاست...
هـر وقـت دلـت خـواست ، مهـمانش کـن، در بهتـرین جـایی کـه او می پسـندد ، در قلبــت...
و بـه دسـتان خـالی ات نگـاه نکـن،
تـو فقـط خـانه ی دلـت را بـرایـش نگـهدار ،
اسبـاب پـذیـرایی با اوسـت!
قـرارم بـاش و یـارم بـاش،
جهـان تـاریکـی محـض اسـت،
میتـرسـم ،
کنـارم بـاش!
خـوش بـه حـال مسـافـرکشـان میـدان آزادی!
کـه چـه آزادانـه داد میـزنند:
آزادی آزادی...!
و عـابران خستته٬
نـا امیـدتـر از هـر روز میپـرسنـد:
آزادی چنــد؟؟؟
از استقلال هتل و از جمهوری خیابانش!!
سالهای سال همه چیز تغییر کرد...
جز ساندیس هایی که رویش می نویسند:
"از اینجا باز کنید"
ولی مردم هنوز از اونجا باز میکنند!!!
در خاطـری کـه "تـویـی"...؛ دیگــران فـرامـوشنـد،...
ایـن روزهـا دلـم میخـواهـد خـرمـایی بخـورم و فـاتحـه ای بـرای روحـم بفرسـتم....
شـادی اش ارزانـی آنهـایی کـه رفتنـم را لحـظه شـماری میکـردنـد...!