رستـــــگار

میــدانـم ... روزی ختـم به خیـر می شویم ... اللهم عجل لولیک الفرج !

رستـــــگار

میــدانـم ... روزی ختـم به خیـر می شویم ... اللهم عجل لولیک الفرج !

رستـــــگار

نـه چنـدان بـزرگـم،
کـه کـوچک بیـابم خـودم را؛
نـه آنقـدر کـوچک،.. کـه خـود را بـزرگ!

بـر مـا گذشـت نیـک و بـد امـا... تـو روزگـار،
فکری بـه حال خویش کن این روزگار نیست!

زیـن همرهان سست عناصـر دلـم گـرفـت،
شیـر خـدا و رسـتم دسـتانم آرزوسـتـــــــ!

مـن در رقـابت بـا هیچکـس جـز خـودم نمی باشـم!
هـدف مـن؛ ... مغلـوب کـردن آخـرین کاریـست کـه انجـام داده ام..

آخرین نظرات
پیوندها

۳۵ مطلب با موضوع «قلم ِ خودم!!» ثبت شده است

۱۶
آذر

خواستم بنویسم ... اعتراض کنم ... بیخیال شدم...

نه از ترس... یا بی اهمیتی موضوع!!

وقت ندااااارم .. وقت!!! .... وقتی گوشی برای شنیدن نیست!!

قاتل بودن فقط به فروکردن چاقو در قلب دیگران نیست...

جناب مسئول!!! در وضعیت امروز دانشگاه های ما شما مسئولی!!.. مسئول!!!

+ شهر خواب آلوده ها بیدار می خواهد چه کار؟
این همه دار است! استان دار می خواهد چه کار؟

  • زهــرا
۳۰
فروردين

آسـمانی تـریـن،

دریـایی تـریـن،

آبـی تـریـن تقـدس زنـدگی ام!

روزتـــ مبـارکــــ...

 آغوشت، آغاز بودنم است!... 

بالاتر از بهشتی که میگویند زیر پاهایت جا دارد!


 دلتنگتم!.. خیلی...

  • زهــرا
۲۹
اسفند

ﻧـﻪ ﺑﻬـﺎﺭ، ﺑـﺎ بـاران ﺍﺭﺩﯾﺒﻬـﺸﺘﯽ اش ،

ﻧـﻪ ﺗـﺎﺑﺴﺘـﺎﻥ، ﺑـﺎ سـه مـاه تعطیـلی،

ﻭ ﻧـﻪ زمستان ﺑﺎ شوق پایان اسفـند،

ﺑـﻪ ﺍﻧـﺪﺍﺯﻩ ﻱ پاییـز و مـهرش ﺑـﻪ ﻣـﺬﺍﻗم ﺧـﻮﺵ ﻧﻤﻲ ﺁﻳـﺪ!!

... ﺁﺧـﺮﻳﻦ روزِ آخـرین ﻣـﺎﻩِ ﺳـﺎﻝ ﺑـﺮ ﺭﻭﺯﮔـﺎﺭت ﺧـﻮﺵ!!

 حول حالنا.. الی احسن الحال!

  • زهــرا
۱۸
اسفند

میدان، داستان شهر را بیان می کند، با همه ی واقعه ها و حادثه هایی که به آن تعلق دارد. هر رویدادی در زمان و مکان خاص بخشی از سیمای میدان را ابتدا ایجاد، و سپس دگرگون می کند و چینش صحنه را به نفع خود تغییر می دهد!... تا جایی که با گذر زمان صحنه های مختلف در تقابل با هم قرار می گیرند!

میدان، مکان به اشتراک گذاشته شدن اندیشه ی شهروندان است، (شاید) بی آنکه خود بخواهد، مکان فرهنگی شهر شده! روزی مجسمه ی رضاخان را بر فراز خود می بیند، و چندی بعد تندیس محمدرضاشاه از همان فراز به زیر کشیده می شود!... میدان تبدیل می شود به مجموعه ای از نشانه ها و نمادها، و این یعنی تاریخ یک ملت!.. تاریخی که در تار و پود میدان تنیده شده.

میدان امروز، میدان دیروزی نیست؛ همانگونه که بی هیچ تردید، میدان فردا متفاوت از امروز است! و هر لحظه بنا به وقایعی که در آن اتفاق می افتد، دگرگون می شود، نه فقط دگرگونی کالبدی، بلکه دگرگونی تفکر مخاطبانی که به آن می اندیشند و با بودنشان به آن زندگی می بخشند!

چیزی از حصار اولیه میدان باقی نمانده،

اما خاطره ی آن سالهاست که باقیست. 

شاهد این ادعا هم شهروندانی هستند که هنوز آن را "میدان توپخانه" میخوانند!

  • زهــرا
۱۲
آبان

روز از ده روز محــرم چـه می دانـد؟

یـا کـه خـورشیـد از کـجا می دانـد کـه بـه عاشــورا تـابیـده اسـت؟

روز اگـر می دانـست شـب می شـد،

خورشیـد اگـر می دانـست کـربـلا جـای تـابـش نیـست، نـور از سـرتاسر عالـم می بـرد،

آب فـرات اگـر می دانـست،... نــه!.. آب می فهمیـد کـه بایـد بـرود؛

راهـش را بسـتند...

امـا.. می خروشیـد.. پـر تـلاطم بـود...

... و اکنـون پـس از سـالها... آب از دروازه ی چشـم هـا می گـذرد!...

" صـل الله علـی البـاکیـن علی الحسـین"

 

♥ حکمت باران در این ایام میدانی که چیست؟

آب و جارو می شود بهر محرم کوچه ها...

۲۴
مهر

احتـرامی تمـام قـد، بـرای سـازنـدگان سـریال "شـوق ِ پـرواز" در سـالـروز شـهادت عبـاس بـابایی... "+"

♥ اینطـور شـروع می شـد:

"عبـاس عـزیز؛ عاشـقانه ای سـروده ایـم ... تقـدیم بـه تـو!

بـه نظـر مـن روی همـه ی فیلمـهای عاشـقانه ی دنـیا کـم شـد!!

  • زهــرا
۲۲
مهر

 سعـدی گفـت:

 عنـایتـی کـه تـو را بـود اگـر مبـدل شـد،

 خلل پـذیر نباشـد ارادتـی کـه مـراست!

 قصـد پـا کـردن تـو کفـش سعـدی رو نـدارم!... امـا بـه نظـر مـن اینطـور بگیـم بیشـتر بـه دل می شیـنه!

 ارادتـی کـه مــرا بــود اگـر مبــدل شــد...

 خلل پـذیر نباشد عنایتـی که تـوراست!

6311261457148562683.jpg

♥  کلیـپ صحـرای عـرفـات 


♥ بـار الـها! دفتـر جـرم مـرا روز جـزا بـاز مکـن!

 مـن بـه امیـــد عـطای تـو خـطا کـار شـدم... 

  • زهــرا
۲۰
مهر

اگـه هفـتاد سـال عبـادت یـه شبـه بـه بـاد بـره،.. عدالـت خـدا کـجاسـت؟؟

اگـه یـه عمـر نـه از سـر ریـا، کـه از سـر بنـدگی سـر بـه مـُهر بـذاری... وقتـی چـپ بـری خـدا بـرت نمیگـردونه؟؟

اگـه از بچگـی پـای بیـرق ابـوالفـضل سیـنه بـزنی، میشـه آلـوده بـه نـگاهی بشـی کـه آخـرش بـه رسـوایی بـرسی؟؟

نـــه.. معلــومه کـه نــه!!

وقتـی یـه نفـر بعـد هفتـاد سـال وا بـره... معـلوم میشـه اون هفـتاد سـال هـم اسـاسی یه جای کارش می لنگیـده!

عبـادتـی کـه قـدرت بـازدارنـدگی نـداشـته بـاشـه بـه هیـچ کـاری نمیــاد!


♥ کـامـلا بـا ربـط :

مـن اصـلا اهـل بستـن کمـربنـد ایمنـی نیـستم!.. خصـوصا کمـربند هـواپیـما!

ولی یـه سـری انقـد مسـافـر کنـاریم اصـرار کـرد واسـه اینـکه دیـگه صـداشـو نشنـوم کمـربنـدو بستـم، 

مـوقـع پیـاده شـدن طبـق عـادت بی هـوا بلنـد شـدم... کـه یهـو... محکـم خـوردم سـر جام!!!

و از اونجـایی کـه در مثـل منـاقشـه نیـست(!) ایـن یعنـی همـون چیـزی کـه بـزرگان " تقـــوا " صـداش میکنـن!.. 

عبـادت اگـه "خالصـا لـوجه الله" بـاشـه مـثل همـون کمـربنـد مـوقـع گنــاه سـریع جمـع و جـورمـون میکـنه!!

بـه مـو میـرسه.. ولـی پــاره نمـیشه!... ایـن یعنـی عـدل خـدا!

بـا خـدا بـاش پـادشـاهی کـن؛

بی خـدا بـاش... هـرچـه خـواهی کـن!!

  • زهــرا
۱۵
مهر

 چـه حـس خوبیـه وقتـی می بینـی خـدا هـواتـو داره،

 وقتـی حـس می کنـی خـدا، دلتنــگ خـوب بـودنـت میـشه، 

 وقتـی همـه چیـز رو جفـت و جـور می کنـه کـه بیـای و صـداش کنـی!

 وقتـی بـدی هـات رو نـدید می گیــره!..

 فکـرشو بکن... روزی بـرسـه کـه معنـی ایـن حدیـث قـدسـی رو عمـیقا درک کنـی:

 " ای داوود!

 اگـر کسـانی کـه بـه مـن پشـت کـردند می دانستنـد مـن چگـونه انتـظار آنـان را می کشـم،

 و چگـونه بـا آنـان مـدارا می کنـم و چقـدر بـه تـرک گنـاهـانشان مشــتاقم،...

 هـرآینه از شـدت شـوق بـه مـن می مـردند و بنـد بند وجـودشـان از محبـت مـن پـاره پاره می شـد. "

 ... حتـی فکـرش هـم قشنـگه!

  ♥ چـه خـوب عاشقـی می کنـی و مـن چـه ناشیـانه مغــرورم خـدای مـن!!..

  همیـشه یـادم بیـاور ایـن آیـه را.. کـه: "یـا أَیُّـهَا الْإِنْسـانُ؛.. مـا غَـرَّکَ بِــرَبِّـکَ الْکَـرِیـمِ‏ "


 ♥ عکـس: شـیراز، حـرم احمـد بـن مـوسی شـاه چـراغ علـیه السـلام، امشـب (!)

  • زهــرا
۱۵
مهر

گـاهی اوقـات بـالاتـریـن مـرحلـه ی عـرفـان واسـه مـا اینـه کـه صبـح از خـواب بیـدار شـی ببینـی آفتـاب زده؛

... بـه خـودت بـگی:

بـاز چـه غلـطی کـردم کـه امـروز نمـاز صبـحم قضـا شـد!!


♥ امـروز فکـر کـردم چـه کـار تـو را خوشـحال می کنـد تـا آن را انجـام بـدهم؛

دیـدم یـک کـارهایی را انجـام نــدهم بـرای خوشـحالی تـو کافیـست!!

  • زهــرا