چنـد وقـت پیـش یـه داستـان خونـدم کـه خیلـی روم تأثیـر گذاشـت... قضیـه از ایـن قـرار بـود کـه:
تمسـاح بـه پسـر بچـه ای کـه کنـار سـاحل رود و البتـه کنـار مــادرش ایستـاده حمـله میکـنه و پسر بچـه تـا کمـر تـوی دهـن تسـماح گیـر میکنـه!
مــادر بیـچاره بـا چنـگ و دنـدان سـر و دسـت پسـرش رو میکـشه کـه از دهـن تمـساح درش بیـاره!..
خلاصـه با کمـک مأمـورین زحمـت کـش محیـط بـانی بچـه خـلاص میـشه... البته با سر و بدن خونی!
وقتـی خبـرنگارها بـا پسـر بچـه مصـاحبه میکنـن ازش میخـوان کـه جـای دنـدان تمـساح روی پاهاشـو نشـون بـده..
پـسر بچـه میـگه:
من از اون زخم ها بدم میاد ... پس نشون نمیدم!..
اما زخم های سر و صورتم رو دوست دارم... اینا زخم های عشق ِ مادرمه!!
خیلی وقتا.. وقتی کنار پـرتگاه گناه بی احتیاطی میکنیم ..
خدایی از مادر مهربان تر هست که ما رو کنار میکشه!..
"وَ عَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ..."... و زخمی میشیم...!
... من برای زخم های روحم نشانه گذاشتم؛... تا یادم نرود کی و کجا دست خدا را رها کردم!

♥ هـرچنـد بـُردی آبـم، روی از درت نتـابم،
جـور از حبیـب خوشتـر .. کـز مـدعی رعایـت!
♥ حافـظ از جـور تـو حاشـا کـه بگـرداند روی، مـن از آن روز که در بنـد تـوام آزادم! |
|
|