ما زیاران چشم یاری داشتیم!!
جمعه, ۲ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۵۷ ق.ظ
ای بـهار همچـنان تـا جـاودان در راه!
همچـنان تـا جاودان بـر شـهرها و روسـتاهـای دگـر بگـذر؛
هـرگز و هـرگز،
بـر بیـابان غریـب مـن،... منـگر و منگر!
سـایه ی نمنـاک و سبـزت هـرچه از مـن دورتـر ،خوشــتر!
بیـم دارم... کـز نسیـم سـاحر ابـریشمیـن تـو؛
تکمـه ی سبـزی بـروید بـاز، بـر پیراهن خشک و کبود من!
همچـنان بگـذار،
تـا درود دردنـاک انـدُهان مـاند سـرود مـن!
شاعر: مهدی اخوان ثالث
♥ نفس ؛
کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک!
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت...
نفس کاین است؛... پس دیگر چه داری چشم؟
ز چشم دوستان دور یا نزدیک!!
مسیحای جوان مرد من!
ای ترسای پیر پیرهن چرکین!
هوا بس ناحوانمردانه سرد است...
آی...
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای..
♥ ... خـود غلـط بـود آنچـه می پنـداشتیــم!!!
- ۹۲/۱۲/۰۲