امـام باقـر علیـه السـلام فـرمـودند:
خـداى تعـالى از ابتـداى هـر شـب جمـعه تـا آخـر آن از بـالاى عـرش نـدا در مى دهـد:
آیـا بنـده مؤمنـى نیسـت تـا پیـش از دمیـدن سپیـده بـراى دیـن یـا دنیـایش مـرا بخـوانـد تـا مـن اجابتـش کنـم؟
آیـا عـبد مؤمنـى نیسـت کـه تـا قبـل از طلـوع فجـر از گنـاهانـش تــوبـه کنـد تـا مـن او را بیـامـرزم؟
آیـا بنـده مؤمنـى نیسـت کـه روزیـش تنـگ شـده بـاشـد تـا قبـل از طلـوع فجـر از مـن زیـادت در روزى درخواسـت کنـد و مـن روزیـش را زیـاد کنـم و بـر او وسعـت دهـم؟
آیـا عبـد مؤمـن بیمــارى نیسـت کـه قبـل از طلـوع فجـر از مـن درخواسـت شـفا کنـد پـس او را شـفا دهـم؟
آیـا عبـد مؤمـن دربنـدى نیسـت کـه تـا قبـل از طلـوع فجـر از مـن درخواسـت آزادى کنـد و مـن او را بـرهـانـم و راهـش را بـاز کنـم؟
آیـا بنـده مؤمـن ستـم کشـیده اى نیسـت کـه تـا قبـل از طلـوع فجـر از مـن درخواسـت انتـقام کنـد و مـن او را یـارى کنـم و بـرایـش انتـقام بگیـرم؟
آن حضـرت فـرمـود: پـس پیـوسته اینگـونه مـردم را مى خوانـد تـا صبــح شـود...
♥ از آن روزی کــه مــا آفـــریــدی...
بـه غیـر از معصیـت چیـزی نـدیدی،
خـداونـدا بـه حـق هشت و چهارت،
ز مـا بگــذر ... شتـر دیدی، ندیدی!
یکـی از آرزوهـام اینـه که یـه BMW x6 بخرم پشتـش بنـویسـم :
"عاقبـت فـرار از مـدرسـه"
اینـجـوری گنـد میـزنـم بـه کل سیـستـم آمـــوزش و پــــرورش!!!
♥ بـدون اغـراق، در طـول مـدت تحصـیل تمـام معلـما و اسـاتیـد محتـرم حداقـل 10بـار ایـن جمـله رو بهـم گفتـن:
"اگـه چیـز خنـده داری هسـت، بگیـد مـا هـم بخنـدیـم" :D
بـهـ بـهانـهـ سیــ و یکـــ شــهریــور... سالــروز دفـاعــ مقـدســـ:
دیـروز از هـرچه بود گذشتیـم، امـروز از هـرچه بـودیم؛
آنـجا پشـت خاکـریـز بـودیـم،... اینـجا در پنــاه ِ میــز؛
دیـروز دنبـال گمـنامی بـودیـم و امـروز مـواظبـیم کـه نـاممـان گـم نشـود؛
دیـروز سـردر اتاقـمان می نوشتـیم فـرماندهی از آن تـوسـت یـاحسیــن،
... امـروز می نویسیـم بـدون هماهنـگی وارد نشــوید!!
جبـهه بـوی ایـمان میـداد و اینـجا ایـمانمـان بـو میـدهد؛
الهـی نصیـرمان بـاش تـا بصیـر گـردیـم؛
بصیـرمـان کـن تـا از مسـیر بـرنـگـردیـم؛
و آزادمـان کـن تـا اسیــر نگـردیـم...
"بخشـی از وصیتـنامه ی شهـید شوشتـری"
♥ تا شدی پیروزِ میدان، هان نگردی این زمان ، وامدار این و آن!!
دوستی های جنـاحی را خـدا را بیخیال!... اعتـدال ای اعتدال!
چشم ما را کردهای روشن ز تدبیر و امید!!
دلبر صاحب کلید!
کوری چشم عدوی زشتکار و بدسگال...
اعتـدال ای اعتـدال!!
♥ ای دل آشـوبان زخـوف و اضطــراب؛
چرخد از خـون شـما، هفـت آسیـاب؛
در کجــا بـودید وقتـی جنـگ بـود؟؟
عرصـه بر شیــران عالـم تنـگ بود؟
خـدایا!
بـه ایـن نـق زدن هـایم حـواسـت هـست؟...
وقتـی تـو کمـی از مـن دور می شـوی آهـم بلنــد می شـود و بهـانه گیــر می شـوم!..
دسـت خـودم نیسـت!
مـن بـهانه هایـم فقـط گیـر توست!
حـالا چـه اخـم کنـی چـه لبخـند بـزنی، مـن هـر بهـانه ای را وقـف تـو می کنــم..
اصـلا تـو خـودت بهــانه ای ...
بهـانه ی زنـدگی ِ مـن!
♥ خـالی شـدم... احسـاس سبـکی میکنـم، مثـل یـک "پـَـر" ...
خدایــا ... بـه یـک نسـیم تـو پــرواز میکنـم...!
♥ یـا اَنیـسَ اَلقُلــوب ...
خبـرت هسـت کـه غیــر از تـو مـرا یـاری نیـست...؟؟
کنـج گلـویم قبـرستانی اسـت پـر از احساسهایی کـه زنـده به گــور شـده اند،
بـه نـام بغـض...!
نبودن هایی هست که هیچ بودنی جبرانشان نمیکند،
و آدمهایی که هـرگـز تـکرار نمی شـوند،
حتی دوباره بودن خودشـان!!..
و تـو آنـگونه بودی … فقــط همــین…!
♥ دلتنـگی خـوشـه انـگور سیــاه اسـت،
لـگد کـوبـش کـن! لـگد کـوبـش کـن!...
بـگذار سـاعتی سـربسته بـماند؛
مسـتت میکـند انــدوه!
♥ بـر آنـچه گـذشت...؛
آنـچه شـکست...؛
آنـچه ریـخت...؛
حسـرت نـخور!...
زنـدگی اگـر زیبـا بـود بـا گــریه شـروع نــمیشد!!
نگـران از وفـاداری قـوم، بـه وعـده گـاه رسیــد "وَ کَلَّــمَ اللَّهُ مُـوسَى تَکْلـیماً "...
عـرضـه داشـت: " رَبِّ اَرِنِـی اَنْظُــرُ اِلَیْــکَ "
معشـوق فرمـود: " لَـن تَـرَانِی" ... هــرگـز مـرا نخـواهى دیـد؛
امـا بـه کـوه نـگاه کـن!.. اگـر کـوه تـوانست تـاب بیـاورد جلـوه ی مـرا... تـو هـم بـه زودى مـرا خواهـى دیـد؛
... پـروردگـارش بـه کـوه جلوه نمـود؛... " جَعَلَـهُ دَکًّـا وَ خَـرَّ مُـوسـى صَعِــقاً "... و چـون بـه خـود آمـد گفـت:
منـزهى تـو!.. بـه درگاهت توبه کردم... "وَ أَنَـا أَوَّلُ الْمُـؤْمِنیــنَ " !
***
تعبـیر متفـاوت شـاعران از ایـن داستـان:
♥ " وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانی ...
وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی،
فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِـقاً...
فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنیـنَ"
(سـوره مبـارکه اعـراف، آیـه 143)