امـروز کـه آیینــه جـوابـش سنـگ اسـت؛
در ذهن زمانـه عاشقـی هم ننگ اسـت؛
هـر کس که نداند تـو خـودت می دانـی؛
آقـا؛
بـه خـدا دلـم بـرایت تنــگ اسـت!!
♥ جمعـه جـان بیـا بـا هـم خیـال کنیـم و آرام شـویم:
اللهـم عجـل لولیـک الفــرج!..
ایـن بـار اگـر زن زیبـا رویی را دیـدی...
هـوس را زنـده به گـور کـن ... و خـدا را شـکر کـن بـرای خلق ایـن زیبـایی؛
زیـر بـاران اگـر دختـری را سـوار کـردی جـای شـماره به او امنیـت بـده؛
او را به مقصـد مـورد نظـرش بـرسان... نـه به مقصـد مـورد نظـرت؛
هنـگام ورود به هـر مـکانی با لبخنـد بـگو: اول شمـا؛
در تاکسـی خـودت را به در بچسبـان نـه به او؛
بـگذار "زن ِ ایـرانی" وقتـی "مـرد ِ ایـرانی" را در کـوچه خلـوت می بینـد، احسـاس امنیـت کنـد نه تـرس!
پـسر سـرزمین مـن!... فـارغ از جنسیـتت .. کمـی مـَــرد بـاش!!
♥ روزانــه هزاران انســان به دنیــا می آینـــد... امــا نسل انســانیت در حال انقــراض است!!
فعـل ِ مـرا دیـدی ولی چیـزی نگفتـی!
بنـده همـان بنـده؛... خــدا مثـل ِ همیشـه...
از ما توسـل ، از تـو لطـف و دست گیـری،
آقـا همـان آقـا؛... گـدا مثـل ِ همیشـه...
چه خـوب شد در معصیـت مـرگم نیـامد!
ممنــون از اینـکه بـاز بـا مـا یـار بـودی!...
بـا ایـن گنـاهانی کـه مـن انجــام دادم،
بـاور نمی کـردم کـه دستـم را بگــیری!
تـو آنقـدر لطـف و کرامت پیشـه ای که،
روزی هـزاران بـار تــوبه می پـذیـری!...
♥ هـرچند از دست خـودم دلگیــرم امـا،
احساس دلتنگی در این شب ها نکردم!
سـوگند بر سجـاده ی خانـم رقـــیه... من مهـربان تر از خودت پیـدا نکـردم!
نبـود شبـی ز شـب ها .. کـه رسـد بـه گـرد ِ پـای ِ ...
شـب ِ بی حسیـن ِ زینـب!
♥ یک سال و نیم زینـب تو بود و اضطـراب ...
یک خاطره است کشته مرا مجلس شراب...
شـاید کـه کمـی سـوز بـه آهـت بـدهنـد،