نمی دانـم چگـونه تفسیـرت کنـم؛ ای زیبـاتـریـن!
نـه بیـان را تـوان قـدم گـذاردن در بلنـدای معـرفت تـوست؛
... و نـه قلـم گـویای بی کـرانگـی ات؛
ای پهـــناورتـرین دریــای عشــــق!
نمی دانـم چگـونه تفسیـرت کنـم؛ ای زیبـاتـریـن!
نـه بیـان را تـوان قـدم گـذاردن در بلنـدای معـرفت تـوست؛
... و نـه قلـم گـویای بی کـرانگـی ات؛
ای پهـــناورتـرین دریــای عشــــق!
تعلـق کـه نـداشتـه بـاشـی بـه جـایی؛
بـه کسـی؛
بـه چیــزی؛
تمـام شـدنـت راحـت تـر از آنـی می شـود کـه گمـان می بُـردی!!
♥ گــاهی؛
احسـاس می کنـم روی دسـت خـدا مانـده ام!!
خستــه اش کـرده ام!!
خـودش هـم نمی دانـد بـا مـن چـه کنـد!!!
♥ شـاید تنـــها شــادی زنـدگی ام ایـن اسـت:
کـه هیــچ کـس نمی دانــد تـا چـه حـد غمگیــنم!!
تکیـه مـده؛ جـز بـه آن شـانـه ای کـه بـدانی اگـر خـوابـت بـرد، سـرت را زمیـن نـمی گـذارد...
جـایی امـن، مثـل شـانه هـای ولـیّ خـدا...
... و گـدایـی مکـن؛ هیـچ چیـز را از هیـچ کـس،
چـرا کـه بـه گـدا مـطاع ارزشمـندی نـمی دهنـد،...
مگـر آن درگـاهـی کـه نـه بـه انـدازه نیـاز تـو، بلـکه بـه وسـعت کـرم خویـش بـر تـو نـازل می کـند...
جـایـی مثـل در ِ خـانـه ی آل الله!
♥ در سینـه جـز ولای تـو را راه نـمی دهـم،
ایـن ملـک را بـه غیـر تـو مـــولا نـمی دهـم.
♥ این دل ز جنس پنجره فولاد تو نبود... یعنی که زود می شکند از فراق .. زود!
شـاید خـدا نمی خـواهـد مـن بـه کـربـلا بـرسم...!
چـون اگـر بـرسم... دیگـر هیـچ وفـت؛ هیـچ چیـز از او نخـواهم خـواسـت!
♥ عجـب نـداره، خـدا یـه بـاره.. قبــله رو تغییـر بـده رو بـه حـرم ِ تـــو!
♥ تـا یـه زائـر میرسـه از کـربلا ایـن گفـتگـومه:
منـــم آقـا آرزومــه....
دعوتـم کـن کـربلا کـه دیگه پـای آبــرومه... منــم آقــا آرزومــه...
چنـد وقـت پیـش یـه داستـان خونـدم کـه خیلـی روم تأثیـر گذاشـت... قضیـه از ایـن قـرار بـود کـه:
تمسـاح بـه پسـر بچـه ای کـه کنـار سـاحل رود و البتـه کنـار مــادرش ایستـاده حمـله میکـنه و پسر بچـه تـا کمـر تـوی دهـن تسـماح گیـر میکنـه!
مــادر بیـچاره بـا چنـگ و دنـدان سـر و دسـت پسـرش رو میکـشه کـه از دهـن تمـساح درش بیـاره!..
خلاصـه با کمـک مأمـورین زحمـت کـش محیـط بـانی بچـه خـلاص میـشه... البته با سر و بدن خونی!
وقتـی خبـرنگارها بـا پسـر بچـه مصـاحبه میکنـن ازش میخـوان کـه جـای دنـدان تمـساح روی پاهاشـو نشـون بـده..
پـسر بچـه میـگه:
من از اون زخم ها بدم میاد ... پس نشون نمیدم!..
اما زخم های سر و صورتم رو دوست دارم... اینا زخم های عشق ِ مادرمه!!
خیلی وقتا.. وقتی کنار پـرتگاه گناه بی احتیاطی میکنیم ..
خدایی از مادر مهربان تر هست که ما رو کنار میکشه!..
"وَ عَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ..."... و زخمی میشیم...!
... من برای زخم های روحم نشانه گذاشتم؛... تا یادم نرود کی و کجا دست خدا را رها کردم!
♥ هـرچنـد بـُردی آبـم، روی از درت نتـابم،
جـور از حبیـب خوشتـر .. کـز مـدعی رعایـت!
♥ حافـظ از جـور تـو حاشـا کـه بگـرداند روی، مـن از آن روز که در بنـد تـوام آزادم! |
|
تا که من آیم به خود، دیدم که فرصت رفته است؛
تا که از غفلت در آیم، مـاه ِ رحمـت رفته است...
گفتـه بـودم میـزبـانـم را ببینــم یـک سحـــر،
تا که چشـمم باز شـد گفتنـد فرصـت رفته است!
روزی ِ شـب هـای قـدرم کــربـلا شـد یـا کـه نـه؟
وای اگـر از دسـت مـن رزق ِ زیـارت رفتـه است...
♥ هـرچند از دست خـودم دلگیــرم امـا،
احساس دلتنگی در این شب ها نکردم!
سـوگند بر سجـاده ی خانـم رقـــیه... من مهـربان تر از خودت پیـدا نکـردم!