رستـــــگار

میــدانـم ... روزی ختـم به خیـر می شویم ... اللهم عجل لولیک الفرج !

رستـــــگار

میــدانـم ... روزی ختـم به خیـر می شویم ... اللهم عجل لولیک الفرج !

رستـــــگار

نـه چنـدان بـزرگـم،
کـه کـوچک بیـابم خـودم را؛
نـه آنقـدر کـوچک،.. کـه خـود را بـزرگ!

بـر مـا گذشـت نیـک و بـد امـا... تـو روزگـار،
فکری بـه حال خویش کن این روزگار نیست!

زیـن همرهان سست عناصـر دلـم گـرفـت،
شیـر خـدا و رسـتم دسـتانم آرزوسـتـــــــ!

مـن در رقـابت بـا هیچکـس جـز خـودم نمی باشـم!
هـدف مـن؛ ... مغلـوب کـردن آخـرین کاریـست کـه انجـام داده ام..

آخرین نظرات
پیوندها

۲۰۹ مطلب با موضوع «هرچه میخواهد دل ِ تنگـم!» ثبت شده است

۲۰
مرداد

در حسـرت دیـدار تـو ، آواره ترینــم،

هر چنـد کـه تـا منـزل تـو فاصـله ای نیـست!

"بهمن رافعی"

♥ وَ نَحْـنُ أَقْــرَبُ إِلَیْـهِ مِـنْ حَبْـلِ الْـوَرِیدِ...

"سوره مبارکه ق، آیه 16"

  • زهــرا
۲۰
مرداد

پیـش از تـو آفرینـش مـن رخ نـداده بـود؛

هـر جا کـه بـودم از تـو چه پنــهان...، نبـــوده ام !  +

" محمد مودب " 

♥ دوسـت‌ترت دارم از هـر‌چه دوسـت

ای تـو بـه من از خود من خویـش‌تــر!

"قیصر امین پور"

  • زهــرا
۱۸
مرداد

ارتـفاعات سیـمان،
دشـت های بتـن آرمـه،
گونه های پلاستیک لیلا!!
عشق های رها در خیابان...
مـن علیـرغم ایـن ها؛
بی محابـا...
تــو را دوسـت دارم!

"علی محمد مودب"

 آنکـه بـی بـاده کنـد جـان مـرا مسـت کجاسـت؟

و آنکـه بیـرون کنـد از جـان و دلـم دسـت کجاسـت؟

"مولانا"

  • زهــرا
۱۳
مرداد

روزی در تقـویم خواهنـد نـوشـت: تعطیــل،

روز فـــرج مهــــدی فـاطـمه علیـه الســلام،

در مـدینـه کنـار سـاختـمان نیــمه کـاره ای تـابلــوی زیـر را می بینـیــم: 

"پـروژه بـازسـاری حــرم مطـهر ائمـه ی بقــیع علیـهم السـلام"

کـار فـرمـا: قـائــم آل محـــمد صلـی الله علیـه و آلـه و سـلم؛

پیمـانـکار: یـاران حضــرت؛

مسـاحـت: وسـعت دل تمـام شیعـیان!

1335869044310672_large.jpg

baghie (2meg)3.jpg

+ هشتم شوال سالروز تخریب بقیع به دست وهابیون سگ صفت تسلیت باد.

  • زهــرا
۱۱
مرداد

گفتـم خدایـا دشمــنانم را بگـیر از مـن،..

اینگـونه شـد دیگـر ندیـدم دوسـتانم را !!! 

"محسن کاویان"

♥ تـا کیـنه بـه دل راه نـیابد، هـر شب،
در حافـظه‌ام جـشن فرامـوشی هـاست!!


♥ گرچه خاموشی سرآغاز فراموشی است... لیک... خامُـشی بهتر!!

  • زهــرا
۰۷
مرداد

 چـه کـوچک می نمـایـد پیـشِ تـو غـم هایِ بعـد از تــو...

"مژگان عباسلو"

 ♥ فـــرودآ ای عزیــز دل، کـه مـن از نقــش غیــر تــــو...

 سـرای دیـده با اشک ندامت شست و شو کردم!

"شهریار"

  • زهــرا
۲۸
تیر

پیش از تو، هیچ اقیانوس را نمی شناختم، که عمود بر زمین بایستد...

پیش از تو، هیچ خدایی را ندیده بودم، که پای افزاری وصله دار به پا کند،

و مَشکی کهنه بر دوش کشد، و بردگان را برادر باشد.

آه ای خدای نیمه شبهای کوفه ی تنگ.

ای روشن ِ خدا، در شبهای پیوسته ی تاریخ

ای روح لیلة القدر... حتّی اذا مَطلعِ الفجر

چگونه شمشیری زهراگین، پیشانی بلند تو، این کتاب خداوند را، از هم می گشاید؟

چگونه می توان به شمشیری، دریایی را شکافت!

به پای تو می گریم، با اندوهی، والاتر از غمگزایی عشق، و دیرینگی غم،

برای تو با چشمِ همه ی محرومان می گریم...

بـا چشــمانی: یتیـــم ِ نـدیـدنـت!

گریه ام، شعر شبانه ی غم توست...

"علی موسوی گرمارودی"



♥ ناله‌های گریه‌آلود آن روح دردمند و تنها را می‌شنوم،

ناله‌های گریه‌آلود آن امام راستین و بزرگم را ـ که همچون این شیعه گمنام و غریبش

 ـ در کنار آن مدینه پلید و در قلب آن کویر بی‌فریاد ـ

سر در حلقوم چاه می‌برد و می‌گریست.

چه فاجعه‌ای است در آن لحظه که یک مرد می‌گرید!... چه فاجعه‌ای!... 

"علی شریعتی-کویر"

  • زهــرا
۲۸
تیر

یَـا مَـنْ هُـوَ بِمَـنْ عَصَـــاهُ حَلِیـــمٌ...

♥ خــدایـا! 

تو را غریب دیدم و غریبانه غریبت شدم،

تو را بخشنده پنداشتم و گنـه کار شدم،

تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتم بازگشتم، 

تو را گرم دیدم و در سردترین لحظه ها به سراغت آمدم،

تـو مـرا چـه دیـدی کـه وفـادار مـانـدی؟؟؟!!...

  • زهــرا
۲۵
تیر

یـک عـمر تـماشای دری خـون آلود،

یـادآوری حادثـه ای ســـرخ و کبـــود،

کم کم بـه علــی بـال پـریدن میـداد،

ای تیـغ نیـازی بـه حضـور تـو نبــود...!

♥ شب های قـدر آمد و تقدیر و سرنوشت،

سرخوش دلی که به بنامش خطی نوشت،

ســالی گـذشت! مـرکب عمـرم کـجا رود؟؟

دوزخ مکان و مقصد من گشته یا بهشت؟؟!

  • زهــرا
۲۰
تیر

یک دختر کوچک به داروخانه رفت و گفت: معجزه دارید؟

- معجزه ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﻋﺰﯾﺰﻡ؟ !

- ﯾﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺪﯼ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻮﯼ ﺳﺮ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﻡ ﮔﻨﺪﻩ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻪ ! 

... ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻣﯽ ﮔﻪ ﻓﻘﻂ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺑﺪﻩ ، ﻣﻨﻢ ﻫﻤﻪ ﭘﻮﻝ ﻫﺎﻡ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺗﺎ ﺍﻭﻧﻮ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﺨﺮﻡ .

- ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺑﺒﺨﺶ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ ، ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻧﻤﯽ ﻓﺮﻭﺷﯿﻢ.

ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﮏ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻩ ، ﺗﻮﺭﻭ ﺧﺪﺍ ﯾﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﯾﺪ .

ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﺳﺘﯽ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺭﻭ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺻﺪﺍیی ﮔﻔﺖ : ﺑﺒﯿﻨﻢ ﭼﻘﺪﺭ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺭﯼ؟

ﭘﻮﻝ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺷﻤﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﻋﺎﻟﯿﻪ ، ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﺕ !

ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﮔﺮﻡ ﻭ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﺩﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺮ ﺧﻮﻧﻪ ﺗﻮﻥ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﺍﺩﺍﺷﺖ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺗﻬﯿﻪ ﮐﻨﻢ؟ !

ﺍﻭﻥ ﻣﺮﺩ ﻓﻮﻕ ﺗﺨﺼﺺ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﻣﻐﺰ ﺑﻮﺩ، ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻋﻤﻞ ﺑﺪﻭﻥ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻫﯿﭻ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪ.

ﻫﺰﯾﻨﻪ ﻋﻤﻞ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﭘﻮﻝ ﺧﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ . ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﭘﺴﺮﮎ ﺻﺤﯿﺢ ﻭ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ.


دکتر ارنست گروپ رئیس سابق بیمارستان هانوفر المان چندی پیش این خاطره رو در یک کنفرانس علمی مطرح کرد، و اون مرد جراح کسی نبود جز "پروفسور مجید سمیعی"...

♥ مجید سمیعی (زاده ۲۹ خرداد ۱۳۱۶ در شهر رشت) پزشک و جراح مغز و اعصاب سرشناس ایرانی است.

او در حال حاضر ریاست بیمارستان خصوصی علوم عصبی هانوفر در آلمان را بر عهده دارد که خود بنیان‌گذار آن بوده است.

  • زهــرا