رستـــــگار

میــدانـم ... روزی ختـم به خیـر می شویم ... اللهم عجل لولیک الفرج !

رستـــــگار

میــدانـم ... روزی ختـم به خیـر می شویم ... اللهم عجل لولیک الفرج !

رستـــــگار

نـه چنـدان بـزرگـم،
کـه کـوچک بیـابم خـودم را؛
نـه آنقـدر کـوچک،.. کـه خـود را بـزرگ!

بـر مـا گذشـت نیـک و بـد امـا... تـو روزگـار،
فکری بـه حال خویش کن این روزگار نیست!

زیـن همرهان سست عناصـر دلـم گـرفـت،
شیـر خـدا و رسـتم دسـتانم آرزوسـتـــــــ!

مـن در رقـابت بـا هیچکـس جـز خـودم نمی باشـم!
هـدف مـن؛ ... مغلـوب کـردن آخـرین کاریـست کـه انجـام داده ام..

آخرین نظرات
پیوندها

۲۰۹ مطلب با موضوع «هرچه میخواهد دل ِ تنگـم!» ثبت شده است

۰۲
اسفند

ای بـهار همچـنان تـا جـاودان در راه!

همچـنان تـا جاودان بـر شـهرها و روسـتاهـای دگـر بگـذر؛

هـرگز و هـرگز،

بـر بیـابان غریـب مـن،... منـگر و منگر!

سـایه ی نمنـاک و سبـزت هـرچه از مـن دورتـر ،‌خوشــتر!

بیـم دارم... کـز نسیـم سـاحر ابـریشمیـن تـو؛

تکمـه ی سبـزی بـروید بـاز، بـر پیراهن خشک و کبود من! 

همچـنان بگـذار،

تـا درود دردنـاک انـدُهان مـاند سـرود مـن!

شاعر: مهدی اخوان ثالث

♥ نفس ؛

کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک!

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت...

نفس کاین است؛... پس دیگر چه داری چشم؟

ز چشم دوستان دور یا نزدیک!!

مسیحای جوان مرد من!

ای ترسای پیر پیرهن چرکین!

هوا بس ناحوانمردانه سرد است...

آی...

دمت گرم و سرت خوش باد!

سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای..


♥ ... خـود غلـط بـود آنچـه می پنـداشتیــم!!!

  • زهــرا
۲۸
بهمن

مخاطب خاص این نوشته همه ما وبلاگ نویسان هستیم.

آری خود ما! ما مدعیانی که وبلاگ ما – تنها رسانه و تریبون مان – فقط جایی شده است برای ثبت عاشقانه ها و نوشتن روزمرگی ها و خاطرات.

ما دیندارانی که از تمام اعتقادات و باورهای مقدسمان در وبلاگمان، نوشته هامان تنها خلاصه می شود در چند حالت نوستالوژیک مذهبی. ارسال متن ها و عکس هایی که یا شرح سفر مشهد و کربلا رفتن ماست یا بغض دلتنگی برای نرفتن به مشهد و کربلاست.

البته ناگفته نماند هراز چندگاهی هم کلیشه وار از غیبت جمعه ها شکایت می کنیم.

نهایت کار ما در محیط وبلاگ، این می شود که در نوشته ها گریزی به حوادث کربلا و مدینه بزنیم.

اما دقیقا برخلاف آن، انگار زیاد برایمان فرقی نمی کند که امروز ولی امر، «مسلم بن عقیل» باشد، یا «عبیدالله بن زیاد».

نکته تأسف برانگیز ماجرا این است که ما در این میان، همچنان یا دلتنگ مشهد الرضا و کربلا هستیم، یا از زیارت بازگشته ایم. 

تمام مظاهر دین و دغدغه دینی امروز در اکثر وبلاگ های ما و دوستان مذهبی ما همین شده است...

۲۵
بهمن

بـه عقـب‏ تـر بـرگـرد،

بگـذار خـدا دوبـاره دسـت‏هایـش را بشـوید؛

در آینـه بنگـرد؛

شایـد... تصمیـم دیگـری گـرفت...!

خـداونـدا! 

تـو کـه بـا کلامـی زمیـن و آسـمان را آفـریدی؛ 

بـا کلامـی مـرا جویـباری کـن کـه در خـاک تشنـه فـرو روم!

یـا پـروانه ای کـه ... 

پیـش از طلـوع آفـتاب مـُرده باشـم!!...

♥ ... و من گاهی اوقات مجبورم به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم!!! 

چقدر خیالش آسوده است ... 

چقدر تحمل سکوتش طولانی ست چقدر...!!

  • زهــرا
۲۵
بهمن

شـب هـای هجـر را گـذراندیـم و زنـده ایـم،

مـا را بـه سـخت جـانی خـود ایـن گمـان نبـود!

♥ باز آی ساقیا که هواخواه خدمتم،

مشـتاق بنـدگی و دعاگـوی دولتـم!

دورم به صـورت از در دولتسرای تـو

لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم...

  • زهــرا
۲۴
بهمن

بی عمـر زنـده ام مـن و ایـن بـس عجـب مـدار؛

روز فـراق را کـه نهـد در شـمار عمـر؟!!

♥ زندگی کردن من مردن تدریجی بود،

هرچه جان داد تنم، "عمر" حسابش کردند!!!

  • زهــرا
۲۲
بهمن

و به یاد آور زمانی که پروردگارت از پشت بنی آدم ذریّه آنان را بر گرفت،

 و آنان را گواه بر خودشان ساخت و فرمود:

" أَلَستُ بِرَبِّکُم " ... آیا من پروردگار شما نیستم؟

گفتند : چرا ، ما گواهی دادیم که تو پروردگار مایی! 

این اقرار گرفتن از ذریه ی آدم برای آن بود که در روز قیامت نگویند : ما از این غافل بودیم! 

سوره مبارکه اعراف آیه ی 172

یاوران مسم/شهرام ناظری    "+"

♥ بانگ چرخش های چرخ است اینکه خلق

مـی رســاننـــدش بــه تنبــــور و بـه حلــق،

مـا همـه اجــزای آدم بـوده ایـم،...

از بهشت این لحن ها بشنوده ایم!

۱۲
آبان

روز از ده روز محــرم چـه می دانـد؟

یـا کـه خـورشیـد از کـجا می دانـد کـه بـه عاشــورا تـابیـده اسـت؟

روز اگـر می دانـست شـب می شـد،

خورشیـد اگـر می دانـست کـربـلا جـای تـابـش نیـست، نـور از سـرتاسر عالـم می بـرد،

آب فـرات اگـر می دانـست،... نــه!.. آب می فهمیـد کـه بایـد بـرود؛

راهـش را بسـتند...

امـا.. می خروشیـد.. پـر تـلاطم بـود...

... و اکنـون پـس از سـالها... آب از دروازه ی چشـم هـا می گـذرد!...

" صـل الله علـی البـاکیـن علی الحسـین"

 

♥ حکمت باران در این ایام میدانی که چیست؟

آب و جارو می شود بهر محرم کوچه ها...

۱۲
آبان

دل داده ام بر باد ، بر هر چه بادا باد

مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد

ای عشق، از آتش اصل و نسب داری

از تیره ی دودی ، از دودمان باد

آب از تو توفان شد ، خاک از تو خاکستر

از بوی تو آتش ، در جان باد افتاد

هر قصر بی شیرین ، چون بیستون ویران

هر کوه بی فرهاد ، کاهی به دست باد...

هفتاد پشت ما از نسل غم بودند

ارث پدر ما را ، اندوه مادرزاد

از خاک ما در باد ، بوی تو می آید

تنها تو می مانی ، ما می رویم از یاد...

شاعر: قیصر امین پور

♥ ای شب به پاس صحبت دیرین خدای را،

با او بگو حکایت شب زنده داری ام!

  • زهــرا
۱۲
آبان

واژه هـای بیگـناه، در حصـار شعـرهـا اسیـر می شـونـد،

حبـاب هـای خالی هـوا، غرق عاشـقانه هـای دلپـذیر می شـونـد،

کمـی شـتاب کـن!... بـاغـهای از ازل، تـا ابـد کویـر می شـونـد!!

نـاگـهان بـه خود می آیـی و "زمـان رفتـن" اسـت...

وای!

لحـظه هـا چـه زود پیــر می شـونـد!...

 

 ♥ بـر سـاحل خـون نشـانـه داریـم هنـوز،

یـک سیـنـه ی پـر بهـانـه داریـم هنـوز،

مـا دفتــر ِ عـاشــقانـه ای از شـعـریـم،

"رفتیــم"... ولـی ادامـه داریـم هنــوز!....

 

 ♥ گـروهی همنـشین مـن، خلاف عقـل و دیـن مـن،

بگیـرند آستیـن مـن... کـه دسـت از دامنـش بگسـل! "+"

  • زهــرا
۰۳
آبان

بـایـد هوایش را داشـتـه بـاشـی،

بـایـد مـراقـبـش بـاشـی،

بـایـد دستش را بـگـیـری،

آن هـم در ایـن دنیای مجازی!!

دنـیـایـی کـه بیـشـتـر آدم هـایـش پـشـتِ نقـاب هـایشــان پـنـهـان میـشـونـد!

مـراقـبـش بـاش .. 

هـرکـس لـیـاقـت ِ داشـتـنش را نـدارد .. 

"دلـت" را مـیگـویـم ..

نـگـذار هـر جـا کـه خـودش خـواسـت بـاز بـمانـد .. 

حـواسـت کـه نـبـاشـد ..  گم مـیـشـود .. 

بـه هـمـیـن سـادگـی .. 

دلـت را مـیگـویـم .. 

دسـت ِ دلـت را مـحـکـم بـگـیر ..

 خیلی چیز ها هستند، 

که وقتی به دستشان می آوری دیگر آنها از تو نیستند!!

تویی که در دست آنهایی!