رستـــــگار

میــدانـم ... روزی ختـم به خیـر می شویم ... اللهم عجل لولیک الفرج !

رستـــــگار

میــدانـم ... روزی ختـم به خیـر می شویم ... اللهم عجل لولیک الفرج !

رستـــــگار

نـه چنـدان بـزرگـم،
کـه کـوچک بیـابم خـودم را؛
نـه آنقـدر کـوچک،.. کـه خـود را بـزرگ!

بـر مـا گذشـت نیـک و بـد امـا... تـو روزگـار،
فکری بـه حال خویش کن این روزگار نیست!

زیـن همرهان سست عناصـر دلـم گـرفـت،
شیـر خـدا و رسـتم دسـتانم آرزوسـتـــــــ!

مـن در رقـابت بـا هیچکـس جـز خـودم نمی باشـم!
هـدف مـن؛ ... مغلـوب کـردن آخـرین کاریـست کـه انجـام داده ام..

آخرین نظرات
پیوندها

۳۵ مطلب با موضوع «اجتماعی!» ثبت شده است

۳۰
ارديبهشت

یک روز گشاد مثل دامن شلواری،

و یک روز تنگ مثل ساپورت،

یک روز کوتاه،

و یک روز بلند،

یک روز وصله دار،

و یک روز پـــاره...!!!


بی خیال زشتی و زیبایی،

بی خیال وقاحت و وجاهت!

و تـــو؛

مثل یک اسباب بازی(!)

چشم دوخته ای که ببینی فردا چه چیز را برایت مد می کنند...!!

  • زهــرا
۲۰
اسفند

حفاظت و نمادسازی از درختی که بین ٧٠٠٠٠ درخت دیگر در سونامی ژاپن سالم ماند!

  اگه ایران بود همین هم قطع می کردن ک خاطره بدی تو ذهن مردم نمونه!!!!!!!!!

  • زهــرا
۱۸
اسفند

میدان، داستان شهر را بیان می کند، با همه ی واقعه ها و حادثه هایی که به آن تعلق دارد. هر رویدادی در زمان و مکان خاص بخشی از سیمای میدان را ابتدا ایجاد، و سپس دگرگون می کند و چینش صحنه را به نفع خود تغییر می دهد!... تا جایی که با گذر زمان صحنه های مختلف در تقابل با هم قرار می گیرند!

میدان، مکان به اشتراک گذاشته شدن اندیشه ی شهروندان است، (شاید) بی آنکه خود بخواهد، مکان فرهنگی شهر شده! روزی مجسمه ی رضاخان را بر فراز خود می بیند، و چندی بعد تندیس محمدرضاشاه از همان فراز به زیر کشیده می شود!... میدان تبدیل می شود به مجموعه ای از نشانه ها و نمادها، و این یعنی تاریخ یک ملت!.. تاریخی که در تار و پود میدان تنیده شده.

میدان امروز، میدان دیروزی نیست؛ همانگونه که بی هیچ تردید، میدان فردا متفاوت از امروز است! و هر لحظه بنا به وقایعی که در آن اتفاق می افتد، دگرگون می شود، نه فقط دگرگونی کالبدی، بلکه دگرگونی تفکر مخاطبانی که به آن می اندیشند و با بودنشان به آن زندگی می بخشند!

چیزی از حصار اولیه میدان باقی نمانده،

اما خاطره ی آن سالهاست که باقیست. 

شاهد این ادعا هم شهروندانی هستند که هنوز آن را "میدان توپخانه" میخوانند!

  • زهــرا
۱۶
اسفند

خـرما نتـوان خورد از ایـن خـار کـه کشتیـم،

دیبـا نتـوان بـافت از ایـن پشـم کـه رشتیم،

مـا را عجـب ار پشـت و پـناهی بـود آن روز،

کامـروز کسـی را نـه پنـاهیـم و نـه پشتـیم!!

سعدی


♥ وجدان یعنی، رنجیدن دست خودت نیست... رنجاندن که دست خودت است!!

  • زهــرا
۱۴
اسفند


شـهر، شهر شـهر ها!
شـهر چشمـهای شیـشه ای، 
شـهر اشکـهای دودی کلیـشه ای!

شـهر بــاکلاس!! 
شـهر جـاز و شـهر اُرگ، 
شـهر "آدمــای گــرگ"

شـهر گـریه هـای لـوکس، 
شـهر خنـده هـای شـیک!
شـهر زنـدگانی تـمام اتـوماتـیک!

شـهر عاشـقی بـه مـد روز،
شـهر زنـدگی بـه نـرخ ثـانیـه!
شـهر "ok ! بی خیــال! "
شـهر حــال!!!

شـهر بی طـرف، 
شـهر بی حضـور، 
شـهر کنتـرل ز راه دور!! 

شـهر گنـده و گـراند، 
شـهر نـرخ های آسـمانی عزیـز،
شـهر شـهرداری تــر و تمیـــز!!!

شـهر آسـمان و ریسـمان،
شـهر شیـر مـرغ و جـان آدمـی!
شـهر مـدرک و آکـادمی!

شـهر "full time"،
شـهر روز و شـب اضـافه کـار!
شـهر ابتـکار...
                  "در مسیــر احتــکار!"

شـهر دود و شـهر سـود، 
شـهر بـوق و شـهر سـوت،
شهر شوت!!

شـهر هشـت پـا،
شـهر روز و شـب محاسـبات بی غلـط،
شـهر نـوخطانِ هفـت خـط!!


شـهر بانکـهای مضـطرب، 
شـهر اختـلاس هـای مطـمئن! 
شـهر بسـته ی "open"! 

یـک کــلام :  
              شـــهر هـِــرتـــــ!  

شاعر: مجمدرضا روزبه

♥ شهر تو شهر فرنگ، .. آدماش ترمه قبا!.. شهر من شهر دعا.. همه گنبداش طلا!

  • زهــرا
۱۱
اسفند

[تصویر:  5u1ljm.jpg]

  • زهــرا
۰۵
اسفند

در این سرمای استخوان سوز،
تو در آبروی خیابان،
چه مشقی می نویسی، نمی دانم!
به چه چیز فکر می کنی را هم نمی دانم!
چه حالی داری را هم نمی دانم..!
از تمام عابرانِ این شهر،
چقدر به تو ارث خواهد رسید را هم نمی دانم..!!
چه کسی قرار است که امشب،
ضامنِ کتک نخوردنت شود را هم نمی دانم...
فقط می دانم که...
از آدامس و فالِ حافظ
انتظارِ مُعجزه نداری.. 
و می دانم،
تمام این شهر هم برایت کلاه و شال گردن ببافد،
هنوز سردت است... و
بر سر ِ راهِ تمام عابران هم که
ترازو بکاری، باز هیچ کس..
نمی تواند حواس تو را از یاد فقر، پرت کند!

♥ اللــهم لا تسـلط علـینا مـن لا یرحمــنا!!
  • زهــرا
۰۲
اسفند

چـون دار و نـدار هستـه ای را دادنـد، 
جایـش سبـدی بـه ما ز کــالا دادنـد!!
آن حـق مسلـم که به جایی نـرسید، 
این حق السکوت است که حالا دادند!!!

♥ رزق ما را ز ازل داده "حسین"
کد ملی ، سبد کالا چیست ؟!؟
نان خور حضرت مولا هستیم...
احتیاجی به حسن آقا نیست!!!!!

  • زهــرا
۲۸
بهمن

مخاطب خاص این نوشته همه ما وبلاگ نویسان هستیم.

آری خود ما! ما مدعیانی که وبلاگ ما – تنها رسانه و تریبون مان – فقط جایی شده است برای ثبت عاشقانه ها و نوشتن روزمرگی ها و خاطرات.

ما دیندارانی که از تمام اعتقادات و باورهای مقدسمان در وبلاگمان، نوشته هامان تنها خلاصه می شود در چند حالت نوستالوژیک مذهبی. ارسال متن ها و عکس هایی که یا شرح سفر مشهد و کربلا رفتن ماست یا بغض دلتنگی برای نرفتن به مشهد و کربلاست.

البته ناگفته نماند هراز چندگاهی هم کلیشه وار از غیبت جمعه ها شکایت می کنیم.

نهایت کار ما در محیط وبلاگ، این می شود که در نوشته ها گریزی به حوادث کربلا و مدینه بزنیم.

اما دقیقا برخلاف آن، انگار زیاد برایمان فرقی نمی کند که امروز ولی امر، «مسلم بن عقیل» باشد، یا «عبیدالله بن زیاد».

نکته تأسف برانگیز ماجرا این است که ما در این میان، همچنان یا دلتنگ مشهد الرضا و کربلا هستیم، یا از زیارت بازگشته ایم. 

تمام مظاهر دین و دغدغه دینی امروز در اکثر وبلاگ های ما و دوستان مذهبی ما همین شده است...

۰۳
آبان

بـایـد هوایش را داشـتـه بـاشـی،

بـایـد مـراقـبـش بـاشـی،

بـایـد دستش را بـگـیـری،

آن هـم در ایـن دنیای مجازی!!

دنـیـایـی کـه بیـشـتـر آدم هـایـش پـشـتِ نقـاب هـایشــان پـنـهـان میـشـونـد!

مـراقـبـش بـاش .. 

هـرکـس لـیـاقـت ِ داشـتـنش را نـدارد .. 

"دلـت" را مـیگـویـم ..

نـگـذار هـر جـا کـه خـودش خـواسـت بـاز بـمانـد .. 

حـواسـت کـه نـبـاشـد ..  گم مـیـشـود .. 

بـه هـمـیـن سـادگـی .. 

دلـت را مـیگـویـم .. 

دسـت ِ دلـت را مـحـکـم بـگـیر ..

 خیلی چیز ها هستند، 

که وقتی به دستشان می آوری دیگر آنها از تو نیستند!!

تویی که در دست آنهایی!