دست عالم از دامنت جدا شد!
پیش از تو، هیچ اقیانوس را نمی شناختم، که عمود بر زمین بایستد...
پیش از تو، هیچ خدایی را ندیده بودم، که پای افزاری وصله دار به پا کند،
و مَشکی کهنه بر دوش کشد، و بردگان را برادر باشد.
آه ای خدای نیمه شبهای کوفه ی تنگ.
ای روشن ِ خدا، در شبهای پیوسته ی تاریخ
ای روح لیلة القدر... حتّی اذا مَطلعِ الفجر
چگونه شمشیری زهراگین، پیشانی بلند تو، این کتاب خداوند را، از هم می گشاید؟
چگونه می توان به شمشیری، دریایی را شکافت!
به پای تو می گریم، با اندوهی، والاتر از غمگزایی عشق، و دیرینگی غم،
برای تو با چشمِ همه ی محرومان می گریم...
بـا چشــمانی: یتیـــم ِ نـدیـدنـت!
گریه ام، شعر شبانه ی غم توست...
"علی موسوی گرمارودی"
♥ نالههای گریهآلود آن روح دردمند و تنها را میشنوم،
نالههای گریهآلود آن امام راستین و بزرگم را ـ که همچون این شیعه گمنام و غریبش
ـ در کنار آن مدینه پلید و در قلب آن کویر بیفریاد ـ
سر در حلقوم چاه میبرد و میگریست.
چه فاجعهای است در آن لحظه که یک مرد میگرید!... چه فاجعهای!...
"علی شریعتی-کویر"
- ۹۳/۰۴/۲۸