رستـــــگار

میــدانـم ... روزی ختـم به خیـر می شویم ... اللهم عجل لولیک الفرج !

رستـــــگار

میــدانـم ... روزی ختـم به خیـر می شویم ... اللهم عجل لولیک الفرج !

رستـــــگار

نـه چنـدان بـزرگـم،
کـه کـوچک بیـابم خـودم را؛
نـه آنقـدر کـوچک،.. کـه خـود را بـزرگ!

بـر مـا گذشـت نیـک و بـد امـا... تـو روزگـار،
فکری بـه حال خویش کن این روزگار نیست!

زیـن همرهان سست عناصـر دلـم گـرفـت،
شیـر خـدا و رسـتم دسـتانم آرزوسـتـــــــ!

مـن در رقـابت بـا هیچکـس جـز خـودم نمی باشـم!
هـدف مـن؛ ... مغلـوب کـردن آخـرین کاریـست کـه انجـام داده ام..

آخرین نظرات
پیوندها

دست عالم از دامنت جدا شد!

شنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۳، ۱۱:۱۷ ق.ظ

پیش از تو، هیچ اقیانوس را نمی شناختم، که عمود بر زمین بایستد...

پیش از تو، هیچ خدایی را ندیده بودم، که پای افزاری وصله دار به پا کند،

و مَشکی کهنه بر دوش کشد، و بردگان را برادر باشد.

آه ای خدای نیمه شبهای کوفه ی تنگ.

ای روشن ِ خدا، در شبهای پیوسته ی تاریخ

ای روح لیلة القدر... حتّی اذا مَطلعِ الفجر

چگونه شمشیری زهراگین، پیشانی بلند تو، این کتاب خداوند را، از هم می گشاید؟

چگونه می توان به شمشیری، دریایی را شکافت!

به پای تو می گریم، با اندوهی، والاتر از غمگزایی عشق، و دیرینگی غم،

برای تو با چشمِ همه ی محرومان می گریم...

بـا چشــمانی: یتیـــم ِ نـدیـدنـت!

گریه ام، شعر شبانه ی غم توست...

"علی موسوی گرمارودی"



♥ ناله‌های گریه‌آلود آن روح دردمند و تنها را می‌شنوم،

ناله‌های گریه‌آلود آن امام راستین و بزرگم را ـ که همچون این شیعه گمنام و غریبش

 ـ در کنار آن مدینه پلید و در قلب آن کویر بی‌فریاد ـ

سر در حلقوم چاه می‌برد و می‌گریست.

چه فاجعه‌ای است در آن لحظه که یک مرد می‌گرید!... چه فاجعه‌ای!... 

"علی شریعتی-کویر"

  • زهــرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">